سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در پى جنازه‏اى مى‏رفت ، شنید مردى مى‏خندد فرمود : ] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‏اند ، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته‏اند ، و گویى آنچه از مردگان مى‏بینیم مسافرانند که به زودى نزد ما باز مى‏آیند ، و آنان را در گورهاشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم ، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى‏بریم . سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى‏کنیم و نشانه قهر بلا و آفت مى‏شویم . [نهج البلاغه]

زمهریر

 
 
کمی بیشتر بمان!(چهارشنبه 85 اسفند 16 ساعت 5:48 عصر )

بعد از مدتها سلام!

برای کمی قبلتر از سال نو

تفألی به سهراب

 

نیایش...

     نور را پیمودیم ، دشت طلا را درنوشتیم

افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم

کنار شن زار ، آفتابی سایه بار ، ما را نواخت . و درنگی کردیم .

بر لب رود پهناور رمز ، رویاها را سر بریدیم

ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم .

ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم و به ستیغ بر آمدیم .

آذرخشی فرود آمد ، و ما را در نیایش فرو دید

لرزان گریستیم . خندان ، گریستیم .

رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم .

سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان سودیم ، در خور آسمان ها شدیم .

سایه را به دره رها کردیم . لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم .

سکوت ما به هم پیوست ، و ما  “ما “ شدیم.



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 74228  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «



» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «